مانند آتش. زود بالاگیرنده و زود فرونشیننده: اسکندر مردی بود که آتش وار سلطانی وی نیرو گرفت و بر بالا شد روزی چند سخت اندک و پس خاکستر شد. (تاریخ بیهقی)
مانند آتش. زود بالاگیرنده و زود فرونشیننده: اسکندر مردی بود که آتش وار سلطانی وی نیرو گرفت و بر بالا شد روزی چند سخت اندک و پس خاکستر شد. (تاریخ بیهقی)
آنکه در صحرا و بیابان سیر و گردش می کند. (ناظم الاطباء). صحرا پیما. بیابان نورد. دشت پیما. دشت گرد. دشت نورد: از سایه دشت سیر و پریشان نسازدش گر یک نظر ز حفظ تو افتد برآفتاب. سنائی (از آنندراج)
آنکه در صحرا و بیابان سیر و گردش می کند. (ناظم الاطباء). صحرا پیما. بیابان نورد. دشت پیما. دشت گرد. دشت نورد: از سایه دشت سیر و پریشان نسازدش گر یک نظر ز حفظ تو افتد برآفتاب. سنائی (از آنندراج)
غضب بسیار. خشم سخت. نابردباری: مکن تیزمغزی و آتش سری نه زینسان بود مهتر لشکری. فردوسی. بگودرز فرمود پس شهریار (کیخسرو) که رفتی کمربستۀ کارزار چو لشکر سوی مرز توران بری مکن تیز دل را به آتش سری. فردوسی
غضب بسیار. خشم سخت. نابردباری: مکن تیزمغزی و آتش سری نه زینسان بود مهتر لشکری. فردوسی. بگودرز فرمود پس شهریار (کیخسرو) که رفتی کمربستۀ کارزار چو لشکر سوی مرز توران بری مکن تیز دل را به آتش سری. فردوسی